
غزل،
چشمهای تو است.
کاش حافظِ چشمهای تو بودم!



سـکـه ی زنـدگـیم
شـیـر نـدارد
امـا
هـمـیـن خـطـی
کـه مــرا بـه تــو
...وصـــــــــــــــــل
نـگـه مـی دارد را
بسیـار دوسـت مـی دارم....


چه حقیر است این عشق،
گر بماند به میان من و تو،
خود بمیرد در خود،
گر ببندد در خود،
و بماند به میان من و تو .
عشق در بسته ،
ناسزایی ست به عشق همگان .
او که سیبی را دوست می دارد،
به همه مهر می ورزد.
که همه از گوهریکتایند.
من به خوبی می دانم،
که ورای من و تو ،
هستی هست ،
عشق ما می میرد،مگر آزادشود..
رفتنت رنج من است ،
رنج من عشق من است ،
پس رهایت خواهم کرد ،
که تو را آزاد دوست می دارم ...
پائولو کوئلیو


توراحس میکنم هردم...
که با چشمان زیبایت مرا دیوانه کردی...
من از شوق تماشایت...
نگاه از تو نمیگیرم....
تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار....
ولی...افسوس...این رویاست....
تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه میدیدم....
تو با من مهربان بودی...
واین رویا چه زیبا بود....
ولی.... افسوس.... که رویا بود....


+ نوشته شده در ساعت توسط ✿ هســـــــــتــــــــــــی ✿
|