
من تو را مي خواهم،من دست سبز تو را براي شكوفايي گلهاي وجودم مي خواهم..
بيا كه اشكهايم بهانه ي تو را ميگيرند،بيا كه پريان احساسم پرواز را فراموش كرده اند،
بيا كه حوريان اشكهايم قسم خورده اند كه راه قدمهايت را نمناك كنند..


سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟



