تو مال منی
|
| ||
|
ستاره ها مال تو ، آسمون مال من، ماه مال تو ، خورشید مال من، اصلا" همشون مال تو ، << ولی تو مال من >>
|
|
| ||
|
ستاره ها مال تو ، آسمون مال من، ماه مال تو ، خورشید مال من، اصلا" همشون مال تو ، << ولی تو مال من >>
|
ازدورجلوه دارندنزدیک بوندارند![]()
رنگ عجیب دارندبوی وفاندارند![]()


دستانش را گرفتم وگفتم:
خاک زیر پای توام.
با چشمان زیبایش نگاهم کرد وگفت:
تاج روی سر منی!!!!
ومن اشکهایم را از شادی!
در دل فرو دادم!!!!





درباره ی شریعت عشق بحث نکن 
عشق من به تو شریعتی ست 
که می نویسم و اجرا می کنم 
اما تو...
کار تو فقط همین باشد که تا ابد معشوقه ام باشی

اینجا که من رسیده ام …
ته دنیای بدون تو بودن است!! 
همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم! 
ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام! 
خوب تماشا کن… 
دلم هم تنگ نشده! 
یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم … 
تو باش و دل من و همه فریادهایی که …



حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم گرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مر همره و همرام کرد

حدس می زنم شبی مرا جواب می کنی
و قصر کوچک دل مرا خراب می کنی
سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب می کنی
من از کنار پنجره تورا نگاه می کنم
وتو مرا به نام دیگری خطاب می کنی
چه ساده در ازای یک نگاه پاک وماندنی
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب می کنی
به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام
تو کمتر از غریبه ای مراحساب می کنی
وکاش گفته بودی از همان نگاه اولت
که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی








تورو دوست دارم
مثل حس دوباره ی تولدت
تورو دوست دارم
وقتی میگذری همیشه ازخودت
تورو دوست دارم
مثل خواب خوب بچگی
بغلت میگیرمو میرم به سادگی




هیچ کس مثل تو احساس مرا درک نکرد
و نفهمید که عشق
مثل الماس تراشیده پر از ابعاد است
تو فقط دانستی
چون که نایاب ترین الماسی.....




دنیا را بد ساخته اند
کسی را که دوست داری تو را دوست نمی دارد
کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نمی داری
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد
به رسم و آیین هرگز به هم نمی رسند
و این رنج است. زندگی یعنی این ....
( دکتر علی شریعتی )



بوسه را دوست دارم اگر از لبهای تو باشد
بوسه را دوست دارم اگر از روی عشق باشد
عشق را دوست دارم اگر معشو قه ام تو باشی
و تو را دوست دارم اگر برای من باشی . .



گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پیرایه بستند 
از این مردم که تا شعرم شنیدند به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند مرا دیوانه ای بدنام گفتند 
عشق بيداد من
باختن يعني لحظه عشق
جان سرزمين يعني يعني
زندگي پاک عشق ليلي و
قمار من مجنون
در عشق يعني ... شدن
ساختن عشق
دل يعني
كلبه وامق و
يعني عذرا
عشق شدن
من عشق
فرداي يعني
كودك مسجد
يعني الاقصي
عشق من
عشق آميختن افروختن
يعني به هم عشق سوختن
چشمهاي يكجا يعني كردن
پر ز و غم دردهاي گريه
خون/ درد بيشمار
عشق من
يعني الاسرار
كلبه مخزن
اسرار يعني


هستی من ز هستی توست تا هستم و هستی دارمت دوست !



من گاهی دلم را پرت میکنم آن طرف دیوار!
مثل یک بچه بازیگوش
و آن وقت هی در می زنم، در می زنم، و می گویم :
" دلم افتاده توی حیاط شما. می شود آن را پس بدهید...؟"
کسی جوابم را نمی دهد
کسی در را به رویم باز نمی کند
اما همیشه ، دستی ، دلم را می اندازد این طرف دیوار
همین،
و من این بازی را دوست دارم
آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شود
تا دیگر دلم را پس ندهد
تا در را باز کند و بگوید:
بیا خودت دلت را بردار و برو
آن وقت من می روم و دیگر برنمی گردم!
من این بازی را دوست دارم......






دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم . عاشق یک عشق واقعی،عاشق تو ..
عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند
به عشق این لحظه های انتظار،* دوستت دارم *
به اندازه ی تمام لحظات زندگیم،تا آخر عمر عاشقتم ...
به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم، * دوستت دارم *
به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو در زیر باران قدم میزنم، عاشق بارانم . . .
به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران * دوستت دارم *، به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره می شوم،
به اندازه ی تمام ستاره های آسمان * دوستت دارم *...
به عشق دیدنت بی قرارم . حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل ندارم .
به اندازه ی تمام لحظات بی قراری و دلتنگی * دوستت دارم * . . .
من که عاشق چشم هایت هستم . عاشق گرفتن دست های مهربانت هستم
به عشق آن چشم های زیبایت * دوستت دارم * .
لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است .
آن گاه که با تو هستم٬ یک لحظه تنها ماندن نفس گیر است ...
به شیرینی لحظه های عاشقی * دوستت دارم * .
من که تنها تو را دارم . از تمام دار دنیا فقط تو را می خواهم . تو تنها آرزویم هستی ...
به اندازه ی تمام آرزو هایم که تنها تویی .
به اندازه ی دنیا که می خواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی
به اندازه ی همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو هستم،ای عشق من...
ای بهترینم به عشق تمام این عشق ها * دوستت دارم * ...

من امشب عاشقانه
سر به روی شانه هایت می گذارم
من امشب کودکانه
در آغوش تو می گریم
در آغوش پر از مهرت
شوم لبریز از احساس
شوم لبریز از عشقت
کشم دست پر از مهرم
میان خرمن مویت
مرا کشته چشمان و
کمان هر دو ابرویت
دو چشمانت پر از حرف است
پر از احساس
و من غرقم در این دنیای چشمانت
من امشب
میان اغوش تو جان می گیرم
چه زیبا آمدی امشب
میان خلوتم ای یار
شدی هم دل با قلبم
شدی عاشق
شدی غمخوار
حدیث عشق را خواندی
تو از دنیای چشمانم
و تو ماندی کنار من
شدی روح و روان من
تویی قلب و قرار من
تویی دار و ندار من
غم و تنهایی امشب بار سفر بستند
و رفتند از کنار من
و هرچه شادی و عشق است
امشب با حضور تو
با من عهد ابدی بستند
و امشب....
سر آغاز قشنگ عشق ما شد
سر آغاز همه احساس و زیبایی
و امشب...
همه اهل زمین و آسمان مبهوت از عشق ما
و می گویند با تعجب :
(( چه عشقی! چه احساسی! چه پیوندی! ))
و امشب می زنند سوسو
ستاره ها از عشق ما
و ماه هم می زند لبخند
از این پیوند....

رستنیها کم نیست ، من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم
گفتنیها کم نیست ، من و تو کم گفتیم
مثل هذیان دم مرگ از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم
دیدنیها کم نیست ، من و تو کم دیدیم
بیسبب از پاییز جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم
چیدنیها کم نیست ، من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق روی دار قالی بیسبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم
خواندنیها کم نیست ، من و تو کم خواندیم
من و تو سادهترین شکل سرودن را در معبر باد با دهانی بسته واماندیم
من و تو کم بودیم
من و تو اما در میدانها اینک اندازهی ما میخوانیم
ما به اندازهی ما میبینیم ، ما به اندازهی ما میچینیم
ما به اندازهی ما میگوییم ، ما به اندازهی ما میروییم
من و تو کم نه که باید شب بیرحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم
من و تو خم نه و درهم نه و کم هم نه که میباید با هم باشیم
من و تو حق داریم در شب این جنبش نبض آدم باشیم
من و تو حق داریم که به اندازهی ما هم شده با هم باشیم
تـــو کـیـسـتـی کـه مـن اینگـونـه بیتو بـیتـابـم
شــب از هــجــوم خیــالــت نـمــیبــرد خــوابــم
تـــو کــیـسـتـی کـه مـن از مـوج هـر تبسـم تــو
بـــســان قــایــق ســرگــشــتــه روی گـــردابــم
مــــن از کــــجـــا ســر راه تـــــو آمـــدم نـــاگــاه
چـــه کـــرد بــا دل مــن آن نــگـــاه شـیــریــن آه
تــو دوردســت امیــدی و پــای مـن خسته است
چـراغ چشم تو سبز است و راه من بسته استتـــو آرزوی بـــلـــنـــدی و دســـت مـــن کــــوتــاه
مــدام پــیـش نـگـــاهــی مـــدام پــیــش نــگــاه
چــــه آرزوی مــحــالـیاسـت زیــســتــن بــا تــو
مـــرا هـمـیــن بـگـذارنـــد یــک ســخـــن بــا تــو
فريدون مشيري


















دلم گرفته است
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است
ازطرف مجید
اگر باشی میشود بود ...
معنای دلتنگی هایم را هنوز نمیفهمم اما معنای بودنت را خوب میفهمم
نگاه هایی که به من است را نمیخواهم
نگاه تو باشد کافی ایست ...
نمیگویم همیشه میمانم چون میدانم که همیشگی نیستم ...
دل به ماندنم نبند اما باور کن که دوست ات دارم ...
.
.
.
.
چشمانم را میبندم ...
یک خط احساس آرام از پلک هایم گذر میکند ...
بگذار سر به سینهی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیدهی سر در کمند را
بگذار سر به سینهی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خستهجان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آنچنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با مَنَت
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پَرَم به هوای تو
یک شب ستارههای تو را دانهچین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمهی شراب
بیمار خندههای توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
مشيري

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا که می یافتند کولی های جادو گیسوی شب را
همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود می سوزند
همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جا ها که پشت پرده شب دختر خورشید فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو میکند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور می بینم که می آیی
ترا از دور می بینم که می خندی و می آیی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید
و گر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
(فریدون مشیری)
