دستانم تشنه دستان توست، شانه هايت تكيه گاه خستگي هايم،

 

با تو مي مانم،بي آنكه دغدغه هاي فردا را داشته باشم،زيرا مي دانم فردا،

 

بيش از امروز دوستت خواهم داشت..

 

قطرات درشت باران بر ناودانهاي چشمم فرود مي آيد،

 

در ميان انبوه مژگانم ميزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم

 

 را براي هميشه مي بندم تا دگر دوريت را حس نكنم..

 

 

 

 

 

اگر ابربودي به انتظاراشك مي نشستم

 

اگر مهربودي در پرتو ات خود را گرم مي كردم

 

اگر باد بودي چون برگ خزان خود را به دستت مي سپردم

 

اگر خدا بودي به تو ايمان مي اوردم تا بداني دوستت دارم

 

اگر هيچ بودي از تو ابر سپيدي مي ساختم

 

از تو خورشيد با شكوهي بوجود مي آوردم

 

تو را نسيم ملايمي مي كردم

 

از تو خداي بزرگ مي ساختم

 

تا بداني كه فقط تورا دوست دارم

 

 

 

 

ما به هم محتاجیم