امروز توی جشن تولد يکسالگی وبلاگم .

 

خوشحالم که دوستای خوبی دارم که هر کدومشون يه دنيا هستن برام .

 

همشون به تنهايی يه دنيا هستن .

 

يادم مياد اولين روز که چطوروبلاگموشروع کردم

 

و حالا کلی خوشگلتر شده وبلاگم......

 

و اما....................

 

 تولدت مبارک وبلاگ عزیزم

 

 

 

 

مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن

نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن

زندگی تکرارِ زخمِ کهنه دیروز نیست

بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن ...

 

 

 

 

تولدت مبارک

 

 

 

 

به پرواز پرنده ها...به تبسم های بی ریا...و به آواز محبوس قناریها

حسودیم میشود...

یک روز گم شدم...یک لحظه گم شدم...و تمام کوچه ها از گریه تو پر شد.

سالهاست من از دریچه دلم به تو نگاه میکنم...


همانجاست که میشود دوباره برای رسیدن به تو اوج بگیرم...

و یادم اید روزی که می خواست برود...ده بذر گل به من داد و گفت:

این ده بذر را بکار...هر وقت جوانه زدند من بر میگردم...

من انها را یکی یکی کاشتم...و با جوانه زدن هر کدام از دانه ها نور

امیدی در دلم روشن میشد...

اما این یکی انگار خیال جوانه زدن نداشت...ولی من انقدر عاشق
 
 بودم که نمی دانستم :

یک سنگریزه هیچ وقت جوانه نخواهد زد
 
واما...........
 
 
من تاهمیشه عاشقت میمانم
 
زیرا..
 
که
 
توهم عاشق من هستی
 
 
 
 
 
 
 
 
در اوج یقین اگرچه تردیدی هست

در هر قفسی کلید امیدی هست

چشمک زدن ستاره در شب یعنی

توی چمدان ماه، خورشیدی هست
...